اندر احوالات

واقعا ممنون از این همه محبت و احوال پرسی

معمولا  وقتی یه سری فکر و استرس با هم سراغم میاد هنگ می کنم چاره ای نیست اینم جزئی از زندگیه دیگه

واقعا برای ثبت نام ماهی-ن (مدرسه) دلم شور میزنه، اینکه آیا میتونم نزدیک اداره ثبت نامش کنم یا نه، جدا از این تابستون نزدیکه و این بچه مدام داره به من گوشزد میکنه که مامان همه بچه ها دارن تعطیل میشن پس من کی تعطیل میشم … آه

عذاب وجدان و اینکه این بچه رو کجا بزارم که حداقل ٢ روز در هفته نره مهد توی این تابستونیه و احساس کنه که اینم یه تعطیلاتی رو داره میگذرونه داره منو میکشه ، قصدم به خدا دوباره غر زدن نبودا فقط اینکه چون یه پست اینجوری گذاشتم گفتم یه وقت فکر نکنین ما چیزیمون شده

جدا از همه اینها یا بهتر بگم در نتیجه همه این حرفها کلی از نظر روحی و عاطفی داغون شدم و خسته، جدیداً همش دلم می خواد گریه کنم، امروز صبح ماهی-ن و آوردم اداره گفتم یه یکساعتی پیش من باشه بعد ببرمش، خیلی برام جالب بود که همکارام توی اون یه ساعت انگار داشتن توی اتاق به اون بزرگی از وجود این بچه خفه میشدن، اصولا نمی دونم چرا از شانس من همکارام هیچکدوم حوصله بچه ها رو ندارن شاید دلیلش اینه که ٣ تاشون بچه ندارند و یکیشونم که بچه داره بچش بزرگه و از اول پیش مامانش بوده اینه که از  بزرگ کردن بچش چیزی درکش نشده ، کلا تو بخشی که من کار میکنم از ۴٠ – ۵٠ نفر فکر میکنم ٣-۴ نفر بیشتر بچه ندارن (باید اسمشو بزاریم دفتر فن* آوری مبارزه با بچه)

توی محل کارم اصلا احساس خوبی ندارم ، چه میشه کرد درست برعکس محل کار قبلی که همکارای خیلی خوبی داشتم اینجا اصلا وضع فرقی میکنه یک سری از افرادی که 10- 12 ساله که توی این اداره هستند ومتاسفانه هیچگونه ارتقای شغلی نداشتند و اصولا بیشتر به همین دلیل دارن به زمین و زمان ، بد و بیراه میگن و از همه چیز ناراضین و خب مشخصه که نظرشون در مورد یه تازه وارد چیه (بعد از یکسال و اندی هنوز هم منو تازه وارد به حساب میارن ) برعکس من چون از یه محل خصوصی اومدم یه جای دولتی فکر میکنم یعنی مطمئنم شرایط کاریمون خیلی خوبه و اصلا قابل مقایسه با جاهای خصوصی نیست ، منظورم سبکی کار و کمتر بودن ساعت کار و مزایای دیگه  که البته این برمیگرده به اینکه من تجربه کار توی شرکت خصوصی رو دارم و البته قانع کردن همکارام هم اصلا ممکن نیست.

دلم چند روز مرخصی می خواد با یه آغوش مهربون که همه مشکلات رو بهش بسپرم و خودم چند روز راحت استراحت کنم و…که البته به جز خدا کس دیگه ای رو ندارم که بتونه مشکلاتمو درک و حل کنه (این همسر گرامی در اینگونه موارد اساسی بیخیال ِ بیخیال ِ بیخیال)

تازه به غیر از همه این حرفها از سه شنبه هفته پیش خانواده همسرم به دلیل بیماری پدرشوهرم در منزل ما ساکنند و این آرامشم رو بطور کل گرفته ، خیلی سخته که تویه 7-8 روز گذشته نتونستم یک کمی سر همسر گرامی غر بزنم، یک کمی درد و دل کنم گاهی وقتا یه چند تا از اون جیغای بنفش بکشم ، قهر کنم و خیلی موارد دیگه که میدونم درک میکنین …خیلی سخته درک کنین خب ، میدونم درک میکنین

خلاصه که اوضاع احوالم الان اینجوریاست:

واااااااااااااااااااااااااااااای چقدر غر زدم ، خدا کنه خانواده همسرم یا همکارام از اینجا رد نشن یه وقت

شاد باشین…

 

منبع : ماهین

 

Posted in دسته‌بندی نشده and tagged .


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.