دوراهی…

گاهی اوقات یه کاری میکنی یا کردی(!) که بعد مثل چی ازش پشیمونی…!

بگی از ابروت میترسی و این که وایییی حالا چی میگن اگه نگی رو دلت سنگینه!

مثل یه راز که گفتنش ازاره نگفتنش هم ازار!

دوراهی بدیه!

…………………………………………………..

ظهر مامانم اومد از اداره ماشین رو برد و من با تاکسی اومدم خونه! توی تاکسی معمولا خیلی بغ(بق) کرده میشینم..یه عادته

تا نشستم راننده شروع کرد حرف زدن که خواهر… این چه وضعیه مملکت داره و .. از این حرفا ..دلم میخواست خفه اش کنم…خودم اعصاب نداشتم

بعدش فهمیدم که فوق لیسانس فیزیک کوانتومه و دانشجوی دکترا…ولی تاکسی کار میکرد…میگفت به هر دری زدم کار نیست…دانشگاه رفتم درس بدم پیچوندنم…نامزد داشتم به خاطر بی پولی بهم خورد…

اخرشم که خواستم پیاده شم گفتم خدا بزرگه و اونم با یه آه بلند گفت ای خواهر….کرایشو گرفت و برای مسافر دربست بعدی ترمز کرد…

………………………………………….

پی نوشت1:دارم دیوانه میشم در مورد قسمت اول

پی نوشت 2: داروهایی که چند سال خوردم و الان هم باید بخورم…قبلا همیشه یه قیمت معین داشت…امروز رفتم داروخانه خوشحال و فعال طبق تصوراتم اصلا رو قبض صندوق رو نگاه نکردم…پسره گفت خانوم بهم کم دادی تازه میخواستم دعوا هم بکنم…!نگو 10تومن اومده بود روش(یعنی خواستم افه پولداری بیام نرفتم تاییده بیمه بگیرم واسه داروها…از دماغم در اومد)

 

منبع : مــاه زرد

Posted in دسته‌بندی نشده and tagged .


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.