امروز هم گذشت…در باز و بسته شد

سلام

حالم بهتره.خیلی بهتر.آروم تر از قبلم.مثل یه میگرنه میگیره و بعد یه مدتی ول می کنه و دوباره روز از نو…

امروز می خوام یه داستان بذارم بازم از قدیم

این داستانم رو دوست دارم.نمی دونم چرا.شاید حس قشنگی داشتم وقتی اونو نوشتم و شاید به خاطر اینکه برادرم وقتی خوندش از ته دل آه کشید و من…

مهم نیست.با اینکه تاریخ انقضاش گذشته اما نظراتتون می تونه بهم کمک کنه تا بهتر بنویسم.موفق باشید و مثل همیشه سر سبز

اسم داستانم لاوه البته به انگلیسیlove

منبع : دختری برای همه فصول

 

دوستش دارم . دیگر نمی توانم انکارش کنم. دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم و بگویم این یک حس کاذب است. من به راستی عاشق او شده ام. نمی توانم ببینم او برای کس دیگری شده، با کس دیگری می خندد و به گردش می رود. نمی توانم باور کنم کسی جای مرا گرفته. او همیشه با من به گردش می رفت.

Posted in دسته‌بندی نشده and tagged .


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.