نمی توانم بگویم دلم برایش تنگ شده

ازدواج من کاملا سنتی بود٬ با معرفی یکی از آشنایان٬ بدون علاقه قبلی و براساس معیارها

وقتی قبولش کردم فکر کردم می توانم زندگی ایده آلی بسازم٬ اگر بیمار نبود می توانستیم زندگی خوبی داشته باشیم

ولی نشد. خودش بیمار بود و خانواده اش …

من آدم احساساتی هستم و از همان اوایل بهش علاقه پیدا کردم ولی هرگز عشق را تجربه نکردم. امیدوار بودم این علاقه پرورش پیدا کند و به عشق تبدیل شود ولی زودتر از آن بیماریش عود کرد و افتادم در آن جریان مراقبت از او٬ ترس٬ تردید و … وقتی فهمیدم مشکلش چیست عذاب کشیدم٬ خیلی سخت بود دوستش داشتم و می دانستم که نمی توان ادامه داد مسئله سلامت جسم و روح خودم و نسل بعد من در بین بود.

خوشبختانه خدا کمکم کرد و در نهایت تردید رفتارهایی داشت که فهمیدم باید بپذیرم این احساس یکطرفه بوده و او بیمارتر از آن است که مفهوم محبت٬ عشق و زندگی را بفهمد.

در این مدت احساس تنهایی داشتم ولی نه بخاطر نداشتن او٬ بلکه نداشتن انسانی که همدم و همزبانم باشد٬ انسانی که صادق و مهربان باشد کسی که بدون انکه از او بترسم بتوانم در آغوشش آرامش داشته باشم و… او اینها را نداشت که نبودن او مرا عذاب دهد.

او ساکت بود. او مرا نمی شنید و حرف نمی زند. با من حرف نمی زد با دیوار و موجودات خیالی اش چرا٬ مرا در آغوش نمی گرفت٬ شبها نعره می کشید و بی وقفه راه می رفت و …

نمی توانم بگویم دلم برایش تنگ شده خاطرات تلخ و ترسناک زندگی با او بیشتر از اندک خاطرات شیرین هستند.

در دو ماه اول سعی داشتم زندگی بسازم٬ در ۴ ماه بعد در تلاش بودم کمکش کنم و حقیقت بیماریش را بفهمم (در کل ۶ ماه در خانه او بودم) و در ۱۵ ماه در تلاش بودم خودم را از دست او خلاص کنم. هر لایحه ای که خودش و وکیلش نوشتند٬ هر اعتراضی که کردند٬ تیری بود بر قلبم. جملات کذب٬ تهمت ها و نامردی هایشان بسیار بیشتر از آن بود که دلم برای او تنگ شود.

دلم نمی خواهد با او باشم چون بیمار بود و هرچه کرد بخاطر بیماریش بود اگر سالم بود که زندگی می کردیم.

ولی همیشه دلم برای او می سوزد. می توانست سالم باشد٬ می توانست زندگی خوبی داشته باشد اگر حداقل یکی از والدینش سالم بودند و درست رفتار می کردند.

او را بخشیدم٬ او اختیاری از خود ندارد ولی خانواده اش را هرگز. اگرچه می دانست که بستری شده و حداقل می توانست صادق باشد و از ابتدا بگوید٬ نگفت و از این هم گذشتم. .

مادر٬ خواهر٬ دائی اش٬ وکلا (همان زوج وکیل دروغگو)٬ پزشک هایش (که بیماریش را از من پنهان کردند٬ به دروغ گواهی دادند و بعد هم با درشتی جواب مرا دادند) را هرگز نبخشیدم و مطمئن هستم عدالت دنیا حق مرا از آنها می گیرد. عذاب سختی در انتظارشان است!

دلم برای او تنگ نمی شود برای داشتن آرامش٬ صداقت٬ محبت٬ نوازش٬ انسانیت  و… خیلی وقته تنگ شده.

نمی دانم اصلا دیگر خصلت های انسانی وجود دارد؟

منبع : نو عروس

Posted in دسته‌بندی نشده and tagged .


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.