این مکان آشنا بود

علاوه بر آن، Leela گناهکار بود، به قانون قبیله توهین کرده بود. توماس به بالا نگاه کرد و Neeva را دید که با دو نفر از دستیاران جنگ جوی جوان که برای خدمت به او انتخاب شده‌بودند، صحبت کرد. جنگ جویان با عجله از کلبه خارج شدند. توماس نگاهش کرد تا آن‌ها را ترک کند، و بعد به دنبال آن‌ها راه افتاد. شاید هنوز هم می‌توانست کاری برای Leela انجام دهد.

در یک محوطه جنگل، یک صدای ناله کننده عجیب سکوت را شکست و شکل آبی مربعی در زیر درختان تنومند باز شد. در باز شد و مرد مو فرفری بلندی بیرون آمد. لباس‌های گشاد و راحت به تن داشت و هوای نسبتا بوهمی ها را به تن داشت. کلاه لبه پهن پهنی به پشت توده‌ای از موهای مجعد پیچیده شده بود و یک شال گردن بلند به گردنش آویزان بود.

دکتر طوری به او خیره شده بود که انگار مطمئن نبود کجاست و در آنجا چه می‌کند.

وقایع اخیر در ذهنش مبهم و دور از دسترس به نظر می‌رسید. او نقشه شیطانی ارباب را شکست داده بود تا زمان لرد گالیفری را نابود کند. بعد مسیر زمین را تعیین کرده بود. یا او؟ اگر انگشتانش را به مقصد دیگری می‌فرستاد، انگیزه‌ای عمیق در ذهن ناخودآگاه او به وجود می‌آورد.

دکتر به اطراف خود نگریست. او در جنگل کوچکی در جنگل بدوی بود. درختان غول‌پیکر در اطراف او سربه‌فلک‌کشیده بودند و بیشتر نور را از آسمان قطع می‌کردند.

درختان با پیچک‌های آویخته، بوته‌ها و بوته‌ها پر شده بودند و فضای بین تنه درختان را پر کرده بودند و یک فرش عمیق و نرم از برگ‌ها زیر پایش وجود داشت. واقعا باید به خاطر داشته باشم که آن ردیاب را تعمیر کنم. دستمال من را در آن قرار خواهم داد … “او در جیب خود گشت و یک دستمال قرمز خالدار را با یک گره در یک گوشه ایجاد شده بیرون کرد و گفت:” نمی‌دانم این کار چه بود؟ دکتر در حالی که احساس می‌کرد همه چیز از او دور می‌شود سرش را خاراند. انگار حافظه بلند مدتش در تلاش بود تا راه خود را به سوی جنگل پیدا کند.

به هر حال این مکان آشنا بود …

دکتر شانه‌هایش را بالا انداخت. اگر او خودش را به اینجا کشانده بود فقط یک راه برای فهمیدنش وجود داشت.

” “اطراف را نگاه کن، دکتر؟” ” ” “او زیر لب گفت:” چرا نه؟ “

به جنگل رفت و بعد با احساسی مبهم ناپدید شد. البته! سارا جین اسمیت.

منبع : کتاب رمان چهره خبیث

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.