نجوا

اینروزها پشت سر هم خبرهای مختلفی میشنوم ، از نوجوونای ١٧- ١٨ ساله (دختر یا پسر) از خانواده های محترم که معمولا تحت تاثیر م – و – ا- د –  یا حالا در حالت طبیعی دست به چه کارهایی زدن و چه عاقبتهایی که در انتظارشون نبوده …

با خودم فکر میکنم خدایا این بچه ها وقتی کوچیک بودن ، وقتی پوست تنشون مثل برگ گل نازک بود ، پدر و مادراشون حتی فکر همچین روزایی رو هم نمیکردند ، چی کار باید بکنم، تصمیم میگیرم:

ماهی رو تا روز اخر دبیرستان خودم میبرم تا مدرسه و خودم برش میگردونم، بعد فکر میکنم میشه همچین چیزی؟، توی مدرسه رو چکار کنم ؟   باید باهاش صحبت کنم …، هرچی فکر کردم دیدم چیزی نیست که الان بتونم بهش بفهمونم … ساعتها گذشته ، کلی فکر کردم ، یادم می یاد اونروزا مامانم چی میگفت و چی ازم می خواست ، چقدر اصول و عقاید دینی بهم کمک کرد ، تا چند وقت پیش شاید فکر میکردم باید بچمو یه جور دیگه ای تربیت کنم و روش پدر و مادرای ما اشتباه بوده و ما رو ترسو بار میاورد ولی حالا ، حداقل همین حالا، نظرم کاملا عوض شده ، روش مامانم کاملا درست بود و من هم قراره روش تربیتی پدر مادرمو پیش بگیرم … ،بازم فکر …

خدایا ، کودک معصومی رو که به من سپردی،  فقط و فقط به خودت میسپرم ، خدایا باهاش باش و حفظش کن از این همه بدی و بلا و آفت که سر راهش قرار داره … خدایا ناتوانی منو توی تربیت بچم تو بپوشون و  توی لحظه هایی که من کنارش نیستم تو براش معلم باش و هدایتگر …

آمین

شاد باشین…

منبع : ماهین

 

Posted in دسته‌بندی نشده and tagged .


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.