دلم بهانه ات را گرفته است …
چند روزی میشود که بی تاب و بی قرار است …
چند شبی میشود که حتی خواب تو را دیدن نیز آرامش نمیکند …
تنها مونس و همدمم عکسی از توست که هر شب بر آن ساعت ها خیره میشوم و میبوسمش …
و در آخر آهی از سر حسرت میکشم و در دل میگویم
دوستت دارم عشق من بیشتر از همیشه … !
نمیدانم چرا تو را با تمام آدم های این شهر مقایسه میکنم … !
چشم هایت را …
که زاده عشق و زیبایی برای من است …
همیشه ناگفته های دلم را میخواند و من در آخر تسلیم نگاهت میشوم و میبازم در برابر بزرگی عشقت
نگاهت را …
راه رفتنت را …
لباس پوشیدنت را …
غذا خوردنت را …
و حتی دست پختت را …
که به قول خودت روزی آشپز معروف این شهر خواهی شد … !
من حتی غرورت را نیز با بقیه مقایسه میکنم …!
و در آخر میبازم در برابر تو … !
در برابر عشق تو … !
و زیر لب میگویم …
همه دنیا یک طرف و تو در طرف دیگر آن … !
و خنده ام میگیرد از اینکه تو را با آدم ها مقایسه کرده ام … !
دلم برای آن خانه کوچکمان تنگ شده است خانه ای که در آشپزخانه اش یک قابلمه و یک قاشق و
یک فنجان بیشتر چیزی نبود … !
دلم تنگ شده است
برای سر به سر گذاشتن هایت که در آخر خودم را مانند کودکی برایت لوس میکردم و تسلیم آغوش
مردانه ات میشدم و تو سر تا پایم را غرق بوسه میکردی … !
چقدر دوست داشتم آن سفت و محکم بغل کردن هایت را …
دلم تنگ شده است
برای دوستت دارم گفتن هایت که موقع کار کردنم در خانه از پشت بغلم میکردی و دم گوشم میگفتی …
دلم تنگه روزهایی است که مرا همچون پدری مهربان سوار بر کولت میکردی و به قول خودت اسبم
میشدی و دور تا دور خانه را میگرداندی و در آخر روی تخت پرتم میکردی و سر تا پایم را میبوسیدی …
دلم تنگ شده است برای روزی که
زمین خوردم و پایم ورم برداشت چقدر آن روز خودم را الکی برایت لوس کردم … !
و حال میخواهم بگویم
بیشتر از آن چیزی که فکرش را میکنی دوســـتـت دارم ای بهترین هستی ام …
منبع : ناگفته های من