پاییزمن…

روزی که دل بستم

آغاز ی فصل سبز بود

لحظه ای به ذهنم خطور نکرد

که آغاز ی فصل دلگیر

رهام میکنی

رسم دلداگی اینبود؟

من بیدل شم وتو دودل

حالا من موندم وی خاطره

کاش عشق معامله ی پایاپای بود.

داد وستد

درقبال دلی که دادم

جز خاطرات دلتنگی چیزی برام نذاشتی

نمیدونم بی توچی به سرم میاد

ولی میدونم دیگه چکاوکی که بودم نیستم.

خسته ام

رهام کردی بدون اینکه فکرکنی چی بسرم میاد

“یک لحظه بایست ویک جمله بگو

تقصیر دلی که عاشقش کردی چیست؟”
دادگاه…

امروز اینجا چ غوغایی ست.

درقلبم .

یک دادگاه برپا شده

شاکی: عقل نارسم

متهم: تو

قاضی:چشمان ترم

اتهام:ربودن قلبم

وکیل مدافع متهم:احساسم

قاضی بعد از خواندن پرونده ی تو

لبخند پرمهری به شاکی زدوباخشم به توخیره شد

حکم قرائت شد: تومحکومی

محکوم به حبس ابد

حبس ابد در زندانی تنگ وتاریک

به نام قلبم

ازشوق به پرواز درآمدم

اغوش باز کردم

برای تو مهمان همیشگی قلبم

برای زندانی عزیزی که با حکم حبس ابد به قلبم می آید

زندان را دیروز لب دریا شستشودادم.

ازهرچه غم پاک کردم

تمام دلتنگی هارا با اشک چشمانم شستم

برای مهمان عزیزی چون تو

در زندان قلبم را گشودم

ومیدانم که تو آرامشی به قلبم هدیه خواهی کرد ابدی

قدمت به قلبم مبارک

 

منبع : چکاوک….

 

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.