آنها خانوادگی مشکل داشتند و دروغگو بودند و همه تحت تسلط و سلطه مادر خانواده بودند که نه خدا را می شناخت نه می دانست آخرت چیه و آه دختر مردم چیه! اگر چه خیلی ادعاش می شد!
مادر او از آن تیپ آدمهایی که مدام جانماز آب می کشید که خیلی مومن است و همه فامیلش انسانهای بی بند و بار و از خدا بی خبرند! در حالیکه خودش تا قبل از انقلاب بی حجاب بوده و کلی عکس با لباسهای باز ازش دیدم!
حتی یادمه که می گفت برادرش (یعنی دایی همسرم) نظر کرده شیطان است و توجه شیطانه که باعث شده وضع مادی خوبی داشته باشد و یا زن برادرش چشمهای شوری دارد و نباید خانه آنها بروم! یا خانواده شوهرش همه بی بند وبار و بی ایمانند و با هیچ کدام رفت و آمد نمی کنند.
البته من توجهی نکردم و دو هفته بعد از مرخص شدن همسرم از بیمارستان هم به منزل عمویش رفتیم هم دائیش٬ به نظر من که انسانهای مهمان نواز٬ مهربان و خوبی بودند. البته یک کم دائیش حالتهای مادرش را نشان می داد و دروغ می گفت که بعدها بیشتر بهم ثابت شد ولی آنطور که مادر همسرم می گفت نظر کرده شیطان نبود!!!
وقتی بیشتر فکر می کنم می بینم این بیماری و عود آن در این زمان باعث خیر شد تا حقیقت وجودی آنها بر ملا بشود و زودتر از اینکه پای یک بچه بی گناه به این دنیا باز شود از او جدا شوم.
بخصوص که من معتقدم ویژگیهای افراد در طی نسل منتقل می شود و حاضر نیستم فرزندی داشته داشتم که هیچ یک از این ویژگیهای دروغگویی٬ حرامخوری٬ کلاهبرداری و … را داشته باشد علاوه بر اینکه باید سالها نگران باشم که مبادا از پدرش اسکیزوفرن بگیرد!!!
منبع : نو عروس