برگ ریز….

برگم

برگ سرخی توی زردی پاییز

بی تومن برگم

اسیر مرگم

روب زوالم

 

نور عشق….

تنها بودم

درخلوتی غمگین

بی نور بی صدا

حتی سایه ای هم نبود

اضطراب بیکسی همپای ثانیه هایم بود

بغض سالهای حسرت در گلو

واشک روزهای بی عشق پیش رو

نبض زمین در گلویم بود

نبض زمان درچشمانم

سایه ای هویدا شد

دلیل نور شد

زمین به آغوش زمان رفت

صدای گرمی ازاعماق دلتنگی به گوش جانم رسید

لحظه هایم پر ازآغوش گرم یادش شد

نور توبودی

وسایه اثبات حضورت

وصدای گرمت

تداعی گر عشق زمین به نبض زمان

ومن تنهای خلوت نشینی که

سرمای وجودم درگرمی پرمهرت ذوب شد

خاکسترخاطرات تلخم را به بادبسپار

توی زردی پاییز سردم میشه سبزی بهار عشقودید

منبع : چکاوک

 

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.