خدایا….

خدایا خسته ام. ودراین لحظه سخت محتاج ترم
تمام شدم. به انتها رسیده ام
زخمی ام.
زخمی عشق
زخمی اعتماد
زخمی دردتنهایی
این لحظه درمن چیزی شکست
سخت تراز بغض فروخورده ام
سخت تراز غرور له شده ام
سخت تراز ستون بدنم
بال پروازم کو
باید ازاین جا بروم
وای!
بال هایم سوخته اند
من دلم سوخته بود
چشمانم سوخته بود
میخواهم ازاین جا بروم.
پای رفتن کو؟
وای!
پای من درگل مانده
دیگر امیدی به رهایی نیست.
زانو نمیزنم.
ایستاده پرمیکشم
آن که امروز طعنه برآزادگی ام زد
روزی طعنه بربی خردی خود خواهد زد.
من به گمنامی یک باد کوچ خواهم کرد.
چون کولی تنها دربدر صحراها خواهم شد.
خدایا خسته ام.
خسته از عشق…اعتماد…
زخم جانم را مرحم باش

درائینه ها گم شده ام درپس خاطرات گم شده ام شوق زیستنم را به اسارت بردندومن اینجا تنها پشت پرچین خاطرات به خلسه ی غریبی فرورفته ام.

اون رفته ی من کی برمیگرده

دلم خدایا دریای درده

درنهان به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند

واشکارا گریزانیم از کسانی که دوستمان دارند

منبع : چکاوک

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.