دیروز بعد از مدتها دیدمش…

دیروز رفته بودم دکتر، خیلی لاغرشدم.بعد از کلی معطلی بالاخره نوبتم شد رفتم داخل

راستش تقریبا میدونستم مشکلم چی هستش، ولی چون دیگه خیلی لاغر

شده بودم ،گفتم برم خودمو یه چکی کنم شایدواقعا مشکل دیگه ای مثل

پرکاری تیروئید داشته باشم.دکتر گفت برو پیش منشی  قد و وزنتو بگیر تا ببینم

وضعیت  وزنت چطوره-منشی هم دس به کار شد-ولی وقتی  شماره وزنمو

دیدم  شوکه شدم…اخه من فکر میکردم حداکثرش شاید یکی دو کیلو از وزنم

کم شده باشه –ولی وزنم از 53 اومده بود46.5- نزدیک بود فشارم بیفته –دیگه

نای سر پا وایسادن نداشتم، الاخصوص که برا انجام ازمایش صبحانه هم نخورده بودم

برگشتم  اتاق دکتر–گفت که باید بیشتر به خودت برسی- ورزش کنی ،باید

بری کلاس بدن سازی و از این حرفا…-به پیشنهاد خودم یه ازمایش تیروئید هم

برام نوشت –رفتم طبقه پایین همون ساختمون پزشکان انجامش دادم-

امروزصبح یه ازمایش قند هم انجام دادم(اخه کسی که راه به راه فشارش میفته قندش کجا بود)

نتیجشونو امروز بعد 6  باید بگیرم، ببرمشون  دکتر…

دیروز که از اونجا  زدم بیرون ،حال راه رفتن نداشتم- یه اب پرتقال گرفتم

–همینکه خواستم از مغازه بزنم بیرون ، بند کیفم پاره شد،کیفی که تازه خریده

بودم(الحق و النصاف باید یه  تبریک جانانه گفت به این چینی ها بابت این همه

کار و تولید و دزدیدن سرمایه ی ملی ما )چند قدمیم یه کفاشی بود که کار

تامیر کفش انجام میداد –رفتم پیشش تا برام یه کاریش بکنه-چند لحظه ای

موندمو داشتم باهاش حرف میزدم که سرمو برگردوندم دیدم ……داره اونوَرم میاد

خدای من، باورم نمیشد –اخرین بار 4یا5ماه پیش دیده بودمش

نمیدونم اون منو دید یا نه ولی من سرمو انداختم پایین و وانمود کردم که

ندیدمش،اخه فکر کردم شاید اگه با من چشم تو چشم شه اذیت شه ، منم

نمیتونستم رو در رو نگاش کنم-فکرمی کنم اگه بخوام رو در رو نگاش کنم هو

ل و دستپاچه میشم، دستوپامو گم میکنم …سر چهار راه سینما بودیم ،وقتی

ازم رد شد از پشت سر و تا جایی که دیگه نمیشد دیدش(تقریباجلو فرمونداری)

نگاش میکردم- البته  بیشتر از پشت سر دیدمش بجز اون یه لحظه ای که

چشمم اتفاقی بهش افتاد-تا کلی که ازم دور شد داشتم نگاش میکردم،هرچی

نگاش کردم، گفتم شاید روشو برگردونه، اما….

بعد اون اقاهه کیفمو دوختش، منم رفتم به طرفی که اون رفته بود اخه اونجا

مسیر منم بود ،دیدم  جلو فرمونداری وایستاده داره با گوشی حرف میزنه

،خیلی نگاش کردم البته از دور، ولی حواسش به من نبود و باز هم دریغ از یک نگاه………………..

خیلی دلم گرفت …

منبع : کلوگری

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.