اغلب خاطرات کودکی من

اکثر خاطرات کودکی رواز خونه قدیمی مون دارمو بچه های محل یه همسایه داشتیم که دوتا پسر داشت محمود و حسین  منم که تنها بودم همش به ننم میگفتم منم داداش می خوام ولی داداش بعد ۷ سال بدنیا اومد .اسمش مرتضی و الانم داره معماری میخونه.البته یه دواش دیگم دارم که محسنه و ته تغاری ننه بابامه.خلاصه منو محمود وحسین از صبح تا شب سرو کله هم میزدیمو بعضی وقتام که اونا با من دعواشون میشد که طبق قوانین طبیعت من همش کتک خورده بودم.یادمه وقتی هم که ننم به بابام میگفت اونا منو زدن  بابام همیشه میگفت بچه فضول باید کتک بخوره ادم بشه. در واقع میخواست من مرد خودم باشم.این هم یه روش تربیت بابایی .تو اون سنو سالم همش عشق پرواز و خلبان شدم تو سرم بود.البته تو تلویزیون هم چون جنگ بود چپ و راست هواپیما نشون میداد منم که هر روز به عشقو علاقم به خلبان شدن افزوده میشد.باقیش باشه برای بعدا ….
خلبان

 

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.