با آرامش ظاهری به او گفتم

با آرامش ظاهری به او گفتم در حالی که پایان سال است و مطمئنا جای خالی در هواپیما پیدا نمی شود چگونه به صرافت افتاده که 6 ساعت قبل از عقد قرارداد مرا خبر کند. او هم با یک پوزخند یک بلیط هواپیما درآورد و به دست من داد و گفت میبینی که من به فکر بودم و برای خودم یک بلیط هواپیما تهیه کرده ام و اگر به هر دلیلی نتوانستی به سیاتل بروی به من بگو تا پسرم را بجای تو برای عقد قرارداد بفرستم و این را بدان که همیشه باید برای غیر منتظره ها آماده باشی. با عصبانیت شرکت را ترک کردم باید به این مرد کچل شکم گنده نشان می دادم حریف من نمی شود. اما چگونه؟ به سرعت به فرودگاه رفتم و به چند دفتر هواپیمایی سر زدم هیچ جای خالی نبود در دفتر آخر یک دختر لاغر عینکی نشسته بود و گفت اسم شما را در لیست انتظار هواپیمایی که دو ساعت دیگر پرواز دارد به عنوان نفر اول نوشتم اگر کسی از پرواز منصرف شود با شما تماس می گیریم. گفتم چند درصد احتمال دارد جایی برای من پیدا شود جواب داد با این وضع مسافر و پرواز احتمالی وجود ندارد. باید کاری میکردم. اصلا این مسئله برای من حیثیتی شده بود من یک وکیل بودم و وکیل ها هر کاری می توانند بکنند. ناگهان فکری به ذهنم رسید به درون پاویون پرواز آمدم به دنبال شکار گشتم و چشمم به یک خانم جوان افتاد. خودش بود او طعمه خوبی بود با لبخندی ملیح به سمتش رفتم و کنارش روی صندلی نشستم. خیلی مؤدبانه پرسیدم شما هم منتظر پرواز سیاتل هستید که پاسخ مثبت داد گفتم اتفاقا من هم مسافر همین پرواز بودم اما چند لحظه پیش پروازم را کنسل کردم با این که کار خیلی مهمی در سیاتل داشتم. با تعجب پرسید برای چه؟ …

 

داستان کوتاه – زمانی برای تنهایی

 

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.