دانلود کتاب آموزش اف ال استودیو

یکی از بهترین نرم افزارهای آهنگسازی دنیا

برای اطلاعات بیشتر و نحوه در مورد کتاب آموزش اف ال استودیو اینجا را کلیک کنید

از سایر کتاب ها:

Leela به او خیره شد: ” توماس! اینجا چه کار می‌کنی؟ “

او از روی جسد نگهبان قدم برداشت و به سوی او آمد و گفت: ” آمده‌ام شما را ببرم

” می‌دانی که نمی‌توانم این کار را بکنم

نمی‌بینی؟ ” توماس حرفش را قطع کرد و گفت: ” من نیوا را دیدم که آن محافظان را فرستاد. او به پیشگویی‌های خودش اعتماد ندارد. ما می‌توانیم به شورا بگوییم که او را برکنار کنند.

” هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد … نه اکنون و نه زمان دیگر

” لیلا، نمی‌توانی از مرز مرزی عبور کنی.”

او گفت: ” آن‌ها انتخاب زیادی برای من باقی نگذاشته اند.

اما کشته خواهی شد. در آن سوی، اشباح هستند

لیلا با لحن تحقیر آمیزی گفت: ” داستان‌های عید را آتش می‌زنم.

توماس اصرار داشت: ” در آنجا چیزی وجود دارد. هیچ‌کس نتوانسته است از مرز عبور کند و جسدش باز می‌گردد

لیلا لحظه‌ای ساکت ماند. برای همه این ها، او می‌دانست که توماس حق داشت. سپس قاطعانه گفت: ” خب، هرچی اونجا باشه، من باهاش مواجه خواهم شد. من می‌توانم از خودم مراقبت کنم.”

” سپس با تو خواهم رفت

لیلا با مهربانی به او نگاه کرد. او به توماس علاقه‌مند بود و او را به خاطر امتناع از گرفتن آزمایش برای او سرزنش نکرد. او با صحبت کردن علیه زوآنون، عمیق‌ترین باورهای خود را از بین برده بود، و از پیشنهاد او برای پیوستن به او در تبعید متاثر شد. اما دیگر خیلی دیر شده بود – برای هر کدام از آن‌ها – نه، “او با خشونت گفت:” نه، برگرد به قبیله. حالا دارم می‌روم. خداحافظ.

او حرکت کرد و توماس با حسرت به او خیره شد. لیلا با اسب از کنار او گذشت، سپس برای آخرین بار به او هشدار داد و گفت: ” از آن خبیث غافل نشوید. یک روز انقدر زیرک خواهد شد که حتی نمی‌داند چه نقشه‌ای دارد! و سپس در سمت دیگر درختان ناپدید شد.

توماس لحظه‌ای دیگر به او خیره شد، بعد برگشت و سفر خود را به روستا آغاز کرد.

به نوعی لیلا وقتی به مرز باندری رسید. می‌دانست چیزی نبود که بتوانی ملموس ببینی یا لمس کنی. در عوض آن چیزی بود که احساس می‌کردی، نوعی غبار در هوا. این کار مانع از رفتن او نشد، اما هر نوع غریزه برای برگشتن خود را با شجاعت تمام سرکوب کرد. همه جراتش را به دست آورد تا به خود فشار بیاورد، او پافشاری کرد و یک لحظه بعد احساس ترسش محو شد.

منبع : کتاب رمان چهره خبیث

Posted in دسته‌بندی نشده.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.