خستـــــــــه ام…

خسته ام از زندگی

از همه…

از خودم…

از شخصیتم…

از هویتم…!

دیگه بریدم

نمی دونم چیکار کنم

دوست دارم تنها باشم

یه جایی دور از دغدغه…

یه جایی مملو از آرامش خاطر…

جایی که هیچ کسی نباشه تا براش تظاهر کنم

تا بخاطرش ماسک به صورتم بزنم و مثل یه عروسک خیمه شب بازی باشم…

یه جایی که نه عشق باشه نه نفرت…

جایی باشه که کسی نباشه سرزنشت کنه یا همش بگه این کارو بکن این کارو نکن

هیچ کس نمی تونه درکم کنه…

کسی قادر نیست حرفای منو بفهمه

دیگه دوست ندارم تو این دنیا نقشی داشته باشم

تو دنیایی که به دلیل کاری که نکردی مجازات میشی…

هیچ کس هم حرفتو باور نمی کنه

پس منی که نمی تونم حرفمو ثابت کنم باید سرزنش بشم

به خاطر هیچ و پوچ…

دیگه حال و حوصله بحث کردن هم ندارم

دوست دارم مثل بارون اشک بریزم فقط اشک…

یعنی کاری جز این ندارم

خدا خودش منو از این حال در بیاره و دیگران به اشتباهشون پی ببرند…

 

منبع : ناگفته های من

 

Posted in دسته‌بندی نشده and tagged .


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.