این روزها…

ماهین امروز رفت مهد (پیش دبستانی) بعد از 13 روز کلی اصرار کردم که قبول کردن بره مهد  کلی قول دادم که به خدا خوب شده و این زخمها رو چون محکم نشستیم روی صورتش مونده ، ولی طفلکی خیلی شدید گرفت همینقدر بگم که روی گردنش جای انگشت گذاشتن نبود

چند تاشم کنده شده که خیلی ناراحتم براشون و خیلی دلم می خواد زودتر خوب بشه ببینم که هیچ کدوم جاش نمونده و در این مورد کلی استرس دارم

این روزا خیلی دلگیرم ، خیلی …

دلم می خواست تابستون یکی از سالهایی بود که هنوز محصل بودیم بعد شب میشد و مامانم سوپ جو باشیر درست میکرد و دور هم می خوردیم و خوشحال بودیم که باز فردا نمی خواهیم بریم مدرسه و تا ساعت 10 می خوابیم ، خیلی خسته ام

اصلا گرفتین چی گفتم خودم نفهمیدم چی گفتم

شاد باشین…

 

منبع : ماهین

 

Posted in دسته‌بندی نشده and tagged .


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.