کاری برای رسیدن به خلاقیت خود کرده اید؟

مورد رواندرمانی دانشجویم را که به یاد دارید؟ من در آن لحظه، از این که انسانی عملا داشت چنین حرفی را به من می گفت، به نحوی دچار حیرت شده بودم! از این که می بینم ملت چگونه می توانند دنیای احساساتشان را محدود سازند، هیچ وقت نمی توانم جلوی حیرتم را بگیرم. در دنیای او فقط همین دو موقعیت وجود داشت!
در آن موقع من و جان گریندر داشتیم بر روی این سوژه کار می کردیم.

کاری برای رسیدن به خلاقیت خود کرده اید؟

کاری برای رسیدن به خلاقیت خود کرده اید؟

جان نگاهی به او انداخت و گفت “تا حالا نشده در این جور مواقع بگویی صبح به خیر؟” و آن دانشجو گفت “او و و وه”. من فکر کردم که این به عنوان یک کار رواندرمانی، کمی بودار است، برای این که فرضا او این کار را کرد، حالا می خواهد چه کار کند؟ لابد می خواهد بگوید “صبح بخیر” و سپس محترمانه پایش را پشت آن آدم بگذارد و او را با لگد از خانه بیرون بیندازد و یا اینکه به او پیشنهاد همکاری بدهد. راههای بیشتری هم غیر از این وجود دارد. به محض آن که او وارد آن حالت سردرگمی شد، من خودم را وسط انداختم و گفتم “چشمهایت را ببند” و جان گفت
“شروع به تصور رویایی کن که در آن بفهمی چه راههای دیگری غیر از اینها وجود دارد، و تا وقتی که همه آن ها را پیدا نکرده ای، چشمهای تو باز نخواهند شد”. او برای مدت شش ساعت و نیم همان جا ایستاد! ما به اتاق دیگری رفتیم. او شش ساعت و نیم داشت با راههای چاره سر و کله می زد. او نمی توانست آنجا را ترک کند برای اینکه چشمهایش نباید باز می شدند.

او سعی کرد کورمال کورمال راه برود ولی نتوانست در را پیدا کند. همه راههای چاره ای که او در این مدت شش ساعت و نیم به آن ها فکر کرده بود، در همه آن شرایط برای او قابل اجرا بودند، ولی او هرگز برای رسیدن به خلاقیت خودش کاری نکرده بود.

منبع : گریندر

Posted in روانشناسی.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.