یخ بستم…

چه حس خوبیه که دیگه هیچ حسی بهت ندارم نه دلتنگم نه دلشکسته تا چند وقت پیش حس تنفر ازت وجودمو پر کرده بود ولی الان اون حسم ندارم یخ بستم…! یخ بستن هم عالمی داره واسه خودش… اینکه بی تفاوت عکساتو ببینمو دیگه مثه قبلنا گریم نگیره اینکه وقتی یه جایی یه آدم بوی […]

ادامه متن
تگ ها :

خدا

من بالاخره برگشتممممممممممممممممممممممممم…. بزن کف قشنگه روبازگشت غرور امیز خودم رو به جامعه وبلاگ نویسا تبریک میگم سر فرصت میام همه چیز رو تعریف میکنم… الان خسته ام از خوابیدن…یک ماه حتی اجازه ی شونه کردن مو هامو نداشتم… ولی الان اجازه دارم راهههههههههههههههه برم و حرف بزنم هنوز خیلی باید مراعات کنم و مثل […]

ادامه متن
تگ ها :

وضعیت سارا

سلام من واقعا شرمنده هستم گفته بودم که به اینترنت دسترسی ندارم سارای شنبه عمل شد عمل با همه  سختی هاش  خوب بود ولی شرایطش بعد عمل خوب نیست تحت مراقبت معلوم نیست تا کی با مادرش که صحبت کردم گفتش دکترها راضی هستند و امیدوار. روحیه خود سارای هم بهتر.منو عفو کنید که منتظرتون […]

ادامه متن
تگ ها :

صدا کن مرا…صدای تو خوب است

کلاس طبق معمول برگزار نشده و من هم اومدم تو سایت دانشگاه.برعکس همیشه خدا رو شکر خلوته و هزار نفر پشت سرت منتظر نایستادند و زیر لب بهت فحش نمیدن که این دختره چرا بلند نمی شه به کارمون برسیم. این روزها خیلی وقت وبلاگ گردی ندارم.سرم کمی شلوغه.درسها،کتابها، مقاله ها… خیلی خوشحالم که علاقه […]

ادامه متن
تگ ها : , ,

روز اول ماموریت…

خوب ماموریتم از فردا شروع میشه..ساعت 10 پروازم بود و الانم توی هتلم… قرار بود هیچی از ابزار الات نت رو باخودم نیارم که 4 روز از اینجا دور باشم یکم به خودم فکر کنم و کلا از این تنشهای اینجا دور باشم… ولی خوب مگه میتونم؟!سخته دل کندن از نوشتن…خلاصه که لپ تابم و […]

ادامه متن
تگ ها :

دل می رود ز دستم

سلام بعد مدتها آمدم اما نه چندان خوشحال هفته های خوبی نداشتم بارها خواستم گله کنم از خدا اما زبان گزیدم… مصیبت هم شکر دارد این را خودم بارها و بارها به تمام داغداران گفته ام و حالا… نمی دانم خدا در من چه دید که 2 هفته مدام و پیاپی از زمین و آسمان […]

ادامه متن
تگ ها :

این عنوان گذاشتنم شده درد سر

میخواد برم مدرسه…دلم لحظه هایی رو میخواد که منتظر سرویس بودم بازیهامون توی سرویس… آخ چقدر زود میگذره این سالها…انگار همین دیروز بود امید مرد…داره میشه 3 سال..انگار همین دیروز بود خوشحال بودم از یه پیوند پر عشق ولی…. داره میشه 1 سال…داره میشه 3 سال که من با این بیماری دست و پنجه نرم […]

ادامه متن
تگ ها :

فرشته ی بی بال

امروز پر از ارامش شدم با وجودت دوست قدیمی… بعد اینهمه شکوه از دوست های قدیمیم چه مجازی و چه حقیقی خدا چه کسی رو یاد اورم کرد…علی…کسی که لحظه لحظه های درد های بچگیم رو خریدار بود… با خنده های کودکانه ام خندید و با گریه هام گریه… کسی که شده بود الگوی من […]

ادامه متن
تگ ها :

عیدتان مبارک

پارسال رو ز عید مبعث (شنبه ۱۹ تیرماه ۱۳۸۹) ساعت ۲۲:۳۰ عازم مدینه برای سفر عمره بودم. ساعت حدود ۸ شب به همراه مادر و خواهرم در فرودگاه بودیم. با تهدیدی که روز جمعه همسرم کرده بود مبنی بر اینکه نمی گذارد به این سفر بروم همه نگران بودیم٬ خانواده ام که برای بدرقه آمده […]

ادامه متن
تگ ها :

می دانید چه مدت است…

سلام می دانید چه مدت است درگیر این موضوع هستم. خودم٬ خانواده ام٬ دوستانم٬ همکارانم و شما ۱۵ ماه! ۱۵ ماه از اقدام من برای فسخ نکاح می گذرد. ۱۵ ماه همه درگیریم و من ۱۹ ماه! از زمانی که همسرم دچار عود شد در این گودال افتادم و در تلاشم خودم را بالا بکشم […]

ادامه متن
تگ ها :