جز خدا همدمی نمی بینم

امروز به اتفاقاتی که افتاد فکر می کردم٬ پارسال همین موقع ها مراحل آشنایی را می گذراندیم و با دیدن آن همه وابستگی همسرم به مادرش٬ برای تصمیم گیری تردید داشتم. با خودم فکر کردم این همه آدم در اطرافم هست٬ خانواده٬ دوست٬ همکار٬ دانشجو و … ولی واقعا هیچ کدام  نمی مانند٬ حتی همسرم […]

ادامه متن
تگ ها :

دلم گرفته

داشتم فیلم عروسیم را نگاه می کردم! دلم گرفت٬ دلم آتیش گرفت٬ آن همه اشتیاق٬ آنهمه ذوق٬ آن خنده ها همه و همه از دست رفت! وقتی فیلم خودم و همسرم را دیدم اشک ریختم٬ بغضی را که قورت داده بودم ترکید. من دوستش داشتم٬ اگر چه خودش هم آزارم داد٬ ولی می خواستم بسازم٬ […]

ادامه متن
تگ ها :

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من…

سلام این روزها زیادی خسته ام.نمی دونم چرا.یه چیزی می خوام که خودمم نمی دونم چیه و همین کلافه ام می کنه شبا به هر بهانه ای می زنم زیر گریه.حس بدیه خیلی بد.حوصله ی هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم حوصله ی خونه رو ندارم حوصله ی بیرونو ندارم حوصله ی خندیدن ندارم […]

ادامه متن
تگ ها : ,

آنها مشکل داشتند

آنها خانوادگی مشکل داشتند و دروغگو بودند و همه تحت تسلط و سلطه مادر خانواده بودند که نه خدا را می شناخت نه می دانست آخرت چیه و آه دختر مردم چیه! اگر چه خیلی ادعاش می شد! مادر او از آن تیپ آدمهایی که مدام جانماز آب می کشید که خیلی مومن است و […]

ادامه متن
تگ ها :

پدرم …

پدرم … میخوام شروع کنم به نوشتن ! نوشتن اون بغضی که تو گلوم گیر کرده …! نوشتن حرفای تو دلم که هزار بار بهت گفتم و هنوزم فکر میکنم نگفتم ………………. بابا ….. قبل هر چیزی یه سوال ازت دارم …. چرا رفتی ؟ چرا ؟؟؟؟ چرا جواب سوالمو نمیدی ؟ بابایی 1 سال […]

ادامه متن
تگ ها :

سمر ترسو می شود…

بعضی وقتا فکر می کنم بعضی از جمله ها رو باید طلا گرفت مثل: لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود. بله دوستان.این جمله در99% مواقع در مورد من صدق می کنه و اکثرا این جمله ی بسیار ارزشمند رو به خودم دیکته می کنم.علتشم براتون میگم. اصولا به محافل دوستی از هیچ نظر […]

ادامه متن
تگ ها :

اگر تو را داشتم …

اگر تو را داشتم به تمام آرزوهای دیرینه ام می رسیدم اگر تو را داشتم شعله های وحشی عشق را فروزانش می کردم و شاعر شعر لبانت می شدم قسم به روی ماهت که شبی نیست که دستانم رنگ التماس و خواهش به خود نگیرند و محتاج تو نشوند … عزیزم هنوز در هیاهوی نگاهت […]

ادامه متن
تگ ها :

دوراهی…

گاهی اوقات یه کاری میکنی یا کردی(!) که بعد مثل چی ازش پشیمونی…! بگی از ابروت میترسی و این که وایییی حالا چی میگن اگه نگی رو دلت سنگینه! مثل یه راز که گفتنش ازاره نگفتنش هم ازار! دوراهی بدیه! ………………………………………………….. ظهر مامانم اومد از اداره ماشین رو برد و من با تاکسی اومدم خونه! […]

ادامه متن
تگ ها :

من…

چندوقت میشه که ننوشتم چراشو از من نپرسید که سرشارم از ندونستن ها. توی قطار نشستم و هم قطاریم مدام اذیتم می کنه. شاید خودشم چراشو ندونه. اما دلم نمی خواد این قطار به مقصد برسه. شایدم مجبور شدیم تو ایستگاه های مختلف پیاده بشیم. شایدم قطار از ریل خارج بشه وشایدم انقد کفری بشم […]

ادامه متن
تگ ها :

كاش…

اين روزها فقط مي نويسم. نپرسيد چي كه هنوز خودم هم نمي دونم. اما مي دونم كه مي نويسم. يعني بايد بنويسم. دوباره دانشگاه شروع شده و سيل كتابها و درسها داره مياد سمتمون. نظامي، مسعود سعد، صائب… اما جاي فروغ، اخوان، شاملو… واقعا تو ادبيات خاليه واقعا چرا؟ حيف نيست كه ما هيچوقت مفهوم […]

ادامه متن
تگ ها : ,