تفاوت بین نیم کره های مغزی در مورد کنترل دست و کنترل چشم

در مورد کنترل دست و کنترل چشم، چه تفاوتی بین نیم کره های مغزی وجود دارد؟

هربار که سمیناری برگزار می کنیم، یک نفر همین سوال را می پرسد. تا جایی که من می دانم، هیچ تحقیقی وجود ندارد که نظریه چشمگیری در این زمینه ارائه داده باشد. هیچ کشفی نخواهید یافت که در این زمینه دستتان را بگیرد. حتی اگر هم باشد، هنوز نمی فهمم که این قضیه چه ربطی با فرآیند برقرارسازی ارتباط با درون افراد می تواند داشته باشد، پس این سوال نمی تواند برای من خیلی جالب باشد. چشم های شما به نحوی از هم منفک هستند به طوری که هر چشم به یکی از نیم کره ها متصل است. از نظر آماری، این مهم است که آیا مردم تمایل دارند با چشم راستشان به درون میکروسکوپ نگاه کنند یا با چشم چپشان. به هر حال من نمی دانم که این اطلاعات در حال حاضر به چه دردی می خورند.

مرد: اگر یک چشم یه طور محسوس از دیگری بسیار عمل بهتر کند، آن وقت وضعیت به چه صورت در می آید؟ مثلا یکی از چشم ها عملا کور باشد و دیگری سالم. آیا این قضیه می تواند ارتباطی با استفاده بیشتر از یک دست (راست یا چپ) داشته باشد؟

ادراک و اندیشه در روانشناسی

نمی دانم. راستش نظری ندارم. باز هم می گویم، من هیچ گاه چنین چیزی را برای برقراری ارتباط، مفید نداسته ام. اگر شما مطلبی در این زمینه می دانید مرا هم در جریان بگذارید.

مرد: آیا به نظر شما ارجحیت یک دست بر دست دیگرف در سن خاصی در انسان ایجاد می شود؟

خیر، چنین نظری ندارم. زبان شناسان ادعا می کنند که این قضیه در حوالی چهار و نیم سالگی اتفاق می افتد، من پایه ای برای اثبات این قضیه ندارم. چپ دست یا راست بودن، یک جنبه از احساس است که می دانم در جهان وجود دارد. من هنوز در این باره رابطه مفیدی با ارتباط سازی نیافته ام. هم اکنون در این اتاق، مقادیر بی کرانی از تجارب حسی وجود دارد که قابل دسترسی هستند. ما در مورد نمونه هایی که می آوریم، قطعا موقعیت های ناخودآگاه نیز ایجاد می کنیم. اگر نکنیم، پس باید یک مشت دانشمند دیوانه باشیم که نه می توانند چیزی را فراموش کنند و نه می توانند چیزی را ندانند. وقتی از روان شناسان درباره مساله ای سوال کنید، آنها یک مشت اطلاعات به دردنخور و چرندی را به شما تحویل می دهند که همواره سر لوحه کارهایشان قرار داده اند.

اکثر رواندرمانی ها بر پایه این پیش فرض استوارند که اگر بدانید وقایع چگونه اتفاق می افتند، و اگر بدانید که ریشه های آنها از کجا ناشی شده است، این دانسته ها به شما مبنایی ارائه می دهد که بتوانید آنها را تغییر دهید. باور من این است که این یک کار دقیق و از طرفی یک فرضیه محدود کننده است. بله، درست است که این عمل نیز روشی برای ایجاد تغییر است، ولی این فقط یکی از روش های بی شماری است که برای مطالعه رفتار وجود دارد. تا جایی که می توانم بگویم در فرآیند روانکاوی و ارتباط سازی، ارجحیت یافتن دست چپ یا دست راست، مطلب قابل توجهی نیست، مگر آن که خواسته شما واقعا این باشد که بخواهید به کودک بیاموزید بر دست دیگرش تکیه بزند.

منبع : هاکس لی

Posted in روانشناسی.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.