هجی کردن کلمه از طریق بصری

من گفتم “وا” را به “ا” تغییر بده و بعد شانه های او جلو آمدند، سرش عقب رفت و خودش نیز کمی تکان خورد. در همین حین که او داشت پیچ و تاب می خورد، تغییری در احساس او پدید آمد. مهم نیست که ما چه زبانی به کار برده ایم یا در چه کشوری هستیم، نوع زبان اهمیتی ندارد، همه افرادی که خوب هجی می کنند دقیقا همین استراتژی را دارند. آنها یک تصویر عینی از کلمه ای که می خواهند هجی کنند را به خاطر می آورند و می بینند، و از طریق بررسی حسی می فهمند که آیا املاء آن درست است یا خیر. آنهایی که بد هجی می کنند، کسانی هستند که فاقد این استراتژی هستند. بعضی از کسانی که بد هجی می کنند، تصاویر عینی ایجاد می کنند، ولی این تصاویر را به صورت سمعی مورد بررسی قرار می دهند. بقیه آنها نیز تصاویر ذهنی ایجاد می کنند و با استفاده از خلاقیت شان از روی آن تصاویر هجی می کنند.

هجی کردن کلمه از طریق بصری

هجی کردن کلمه از طریق بصری

با دانستن این موضوع، این سوال مطرح می شود که “خوب، چگونه بعضی از بچه ها یاد می گیرند که از طریق بصری هجی کنند و بعد به صورت حسی آن را بررسی نمایند، ولی بقیه بچه ها هجی کردن را به روشهای دیگری می آموزند؟” ولی برای من سوال جالب تر این است : “چگونه می توان به بچه ای که بد هجی می مند یاد داد که از استراتژی کسی استفاده کند که خوب هجی می کند؟” با این کار دیگر هیچ وقت نیاز نخواهید داشت که هجی کردن را به بچه ها یاد دهید. اگر به بچه ها یک فرآیند مناسب را آموزش دهید، خودشان خودبخود یاد خواهند گرفت.

مرد: در مورد افراد میانسال چطور؟ آیا می توان این قضیه را به افراد میانسال نیز آموزش داد؟

این آقا مثل این که خیلی نا امید است (صدای خنده حاضران) البته که می توان آموزش داد. اجازه دهید این سوال را با اندکی تفاوت مطرح کنم. (به حاضران) در اینجا چند نفر به خوبی می دانند که افرادی بصری هستند؟ چند نفر تا کنون این را فهمیده اند؟ چند نفر احساس می کنند که در انجام فرآیندهایشان گرایش لمسی (حسی) دارند؟ چه کسانی از شما، با خودشان می گویند که سمعی هستند؟ عملا همگی شما دارید کارهایی را می کنید که راجع به آنها صحبت کردیم. فقط این سوال پیش می آید که کدام قسمت از فرآیند پیچیده درونیتان را وارد ضمیر خودآگاهتان می کنید؟ کانالهای حسی، همگی در تمام مدت در حال پردازش اطلاعات هستند، ولی فقط بخشی از آن اطلاعات وارد ضمیر خودآگاه می شود.

در سمینارهایی از این قبیل، زمانی که افراد برای صرف نهار به بیرون می روند، همیشه سعی می کنند در این میان کشف کنند که چه هستند، انگار فقط یک چیز واحد هستند و به موجب آن می خواهند همه چیز را از طریق علم آسیب شناسی اثبات کنند. مردم به جای آن که این اطلاعات را برای کشف ابعاد دیگر وجودشان به کار بگیرند، سعی می کنند بفهمند که چه هستند. آنها نزد من می آیند و می گویند “این نظام های بیانی بی سر و ته، مرا واقعا گیج می سازند زیرا من خودم را یک فرد بسیار احساساتی می دانم” اگر درباره اش فکر کنید متوجه می شوید که این سخن عمیق است. من این جمله را شاید صد و پنجاه بار شنیده ام. چند نفر از شما نظیر این جمله را امروز صبح شنیده اید؟ به جای این خود را اصولا بصری یا لمسی و یا سمعی به شمار آورید، سعی کنید جمله ای درباره نظام بیانی خاصی که قبلا مورد استفادهشما بوده است بگویید. بدانید که با صرف قدری زمان و انرژی، می توانید سایر نظام های وجودیتان را نیز با همان شفافیت، سلیسی و خلاقیتی که قبلا در مورد اکثر نظام های گسترش یافته خود داشته اید، گسترش و بسط دهید.

 

Posted in روانشناسی.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.