داستانی از فرانک فارلی در یک بیمارستان روانی

فرانک فارلی در یک بیمارستان روانی، با بیمار جوانی سر و کار داشت که فکر می کرد از آشنایان حضرت مسیح است. باید قبول کنید که این باور غیر عادی است. او به کسانی که از کنارش رد می شدند می گفت “من از آشنایان حضرت مسیح هستم” و البته مردم می گفتند “اوه، البته که نیستی! این فقط خیال باطلی است که تو داری… مگر نه؟”. اگر به بیمارستان های روانی بروید خواهید دید که اکثر بیماران روانی در انجام اعمال عجیب و غریب و گرفتن واکنش از مردم، بسیار عالی عمل می کنند. فرانک به یک مددکار جوان یاد داده که با روش زیرکانه ای با آن بیمار رفتار کند و سپس آن مددکار را به سراغ او فرستاد. بیمار می گفت “من از آشنایان مسیح هستم”. و آن مددکار رویش را بر می گرداند و باحالت کنایه آمیزی می گفت “آره می دانم، با من هم که بود راجعه به تو صحبت می کرد”. چهل و پنج دقیقه بعد، آن بیمار داشت می گفت “خوب گوشهایت را باز کن، دیگر نمی خواهیم چیزی در این مورد بشنوم!”.

داستانی از فرانک فارلی در یک بیمارستان روانی

داستانی از فرانک فارلی در یک بیمارستان روانی

مردی هست به نام جان روزن که برخی از شما نام او را شنیده اید. روزن دو شیوه در اختیار دارد که آنها را به طرز نیرومندی به کار می گیرد و نتایج بسیار خوبی هم دریافت می کند. یکی از کارهایی که روزن واقعا عالی انجام می دهد – همان طور که شفلین گفته است – این است که خودش را با واقعیت فرد شیزوفرنی پیوند می دهد و سپس آن واقعیت را فرو می ریزد. این نظیر همان کاری است که فرانک به آن مددکار اجتماعی آموخت تا انجام دهد.

قبل از این در تگزاس، روان شناسان هرگز چنین کارهایی را نکرده بودند. وقتی من چنین چیزی را به آنها پیشنهاد کردم، همگی آنها صورتشان را درهم کشیدند، زیرا این خارج از رفتار حرفه ای آنها بود. آنها در یک نظام عقیدنی تربیت شده بودند که می گفت “رفتارت را نحدود کن. خودت را به دنیای بیماران نزدیک نکن. اصرار کن که آنها به سمت دنیای تو بیایند.” برای یک دیوانه، آمدن به سوی یک الگوی حرفه ای از جهان، بسیار مشکلتر از آن است که یک متخصص ارتباطی بخواهد به دنیای آنها وارد شود. دست کم احتمال اتفاق افتادنش کمتر است.

مرد: شما آقایان دارید بر روی بسیاری از افراد حاضر در اینجا برچسب می زنید!

البته که این کار را می کنیم. کلمات این کار را می کنند. اصلا کلمات برای همین کار هستند. کلمات، احساس را تعمیم می دهند. ولی وقتی از کلمات، مستقیما در مورد جنابعالی استفاده می شود فقط بلدی برنجی.

الگوی زبانی خاصی وجود دارد که متخصصین ارتباطی درباره آن دچار مشکل هستند. فرض کنید مراجعه کننده ای می گوید “امروز دیگر نمی توانم دوباره راجع به این قضیه صحبت کنم. انجام این کار برایم در این جمع ممکن نیست. و از طرفی هم فکر نمی کنم که قادر به فهمیدن آن باشید”. وقتی به محتوای مطلب گوش بدهید، خشکتان می زند. احتمالا خواهید گفت “چه اتفاقی افتاده؟”.

 

منبع : هاکس لی

Posted in روانشناسی.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.