دلگیر…

به تنهایی این برکه ی دور از دریا به تنهایی باد رقصان روی آب به تنهایی سایه ی تکه سنگ در برکه به تنهایی درخت سبز لب برکه به سایه ی لرزان شاخه ی خشکیده درآب قسم شوق دیدارتو در روح وروانم میلرزد همچون این برکه  آرامم وبیتاب چکاوک….   منبع : چکاوک

ادامه متن

سمر ترسو می شود…

بعضی وقتا فکر می کنم بعضی از جمله ها رو باید طلا گرفت مثل: لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود. بله دوستان.این جمله در99% مواقع در مورد من صدق می کنه و اکثرا این جمله ی بسیار ارزشمند رو به خودم دیکته می کنم.علتشم براتون میگم. اصولا به محافل دوستی از هیچ نظر […]

ادامه متن
تگ ها :

یک داستان برای تمام فصول

همیشه او… و باز هم سلام… مینا جونم این پستو فقط به خاطر تو گذاشتم.البته نمی خواستم داستان و شعر اینجا بذارم آخه اینجا دلنوشته هامه می خوام فقط حرفایی که دوست دارم بزنم و اینجا بنویسم که خدایی نکرده عقده ای نشم اما اون ایمیلی که تو به من دادی مجبورم کرد که این […]

ادامه متن
تگ ها :

پسر بزرگتره

یه دختر دارم شاه نداره …. صورتی داره ماه نداره ….از خوشگلی تا نداره   ………….. شاه بیاد با لشگرش ….. واسه پسر کوچیکترش، آیا بدم ؟ آیا ندم؟ نه نمیدم …نه نمیدم همیشه تو راه خونه اینو براش می خونم و خودشم با من تکرار میکنه کوچیکتر که بود میگفت مامان یعنی چی شاه می […]

ادامه متن
تگ ها :

شب عید

کلی به خوندن وبلاگا معتاد شدم ! واقعا احساس میکنم باید هر روز از احوال دوستای وبلاگیمون باخبر بشم بالاخره مهد رو عوض کردیم تا حالا چی پیش بیاد و چقدر این رفت و آمدها و سوار این تاکسی و اون تاکسی شدنو تحمل کنه با خداست، آخه دیگه هر روز با گریه میرفت و […]

ادامه متن
تگ ها :

این روزها

عسلم ، این روزا دل من و تو خیلی گرفته ،تو دلت بدجوری برای شهر آبا و اجدادی و مامانیت  تنگه و منم… نمی دونی که هر دفعه که انگشتاتو نشون میدی و میگی مامان این یکی پنجشنبه جمعه هم رفت، حالا چند تا دیگه مونده ؟ الان اینیم یا اینیم ؟ ته دلم ضعف […]

ادامه متن
تگ ها :

اگر تو را داشتم …

اگر تو را داشتم به تمام آرزوهای دیرینه ام می رسیدم اگر تو را داشتم شعله های وحشی عشق را فروزانش می کردم و شاعر شعر لبانت می شدم قسم به روی ماهت که شبی نیست که دستانم رنگ التماس و خواهش به خود نگیرند و محتاج تو نشوند … عزیزم هنوز در هیاهوی نگاهت […]

ادامه متن
تگ ها :

داداشی منو ببخش…

نه تنها شنیدن نه از دیدنت که سرشارم از حس بوسیدنت تو آن سیب سرخی که می سوخته سرانگشت من از تب چیدنت اون قدیما که تئاتر بازی می کردم  به امید اینکه یه روز نقش اول یه فیلم خیلی خوب بشم .یه دوست داشم به اسم امیر.همه داداش امیر صداش می زدیم (رسممون بود […]

ادامه متن

دوراهی…

گاهی اوقات یه کاری میکنی یا کردی(!) که بعد مثل چی ازش پشیمونی…! بگی از ابروت میترسی و این که وایییی حالا چی میگن اگه نگی رو دلت سنگینه! مثل یه راز که گفتنش ازاره نگفتنش هم ازار! دوراهی بدیه! ………………………………………………….. ظهر مامانم اومد از اداره ماشین رو برد و من با تاکسی اومدم خونه! […]

ادامه متن
تگ ها :