ماهی گفت مامان نوشت

سلام اسم من ماهیه  ، مامانم گفته چند روز دیگه عید میشه و مامان من می خواد رو میز آشپزخونه (پارتیشن) سفره اَفت سین (هفت سین) بچینه اگه گفتین برای عید چه چیزایی روی میز میچینند؟ رو میز سفره اَفت سین سبزه میچینند ماهی قرآن و آینه میچینند سیب میچینند پیاز میچینند!!! سکه میچینند   حاجی […]

ادامه متن
تگ ها :

خواب زمستانی

فکر کنم وبلاگمون داشت به خواب زمستانی فرو میرفت، که البته درش آوردم … این روزا بس دلتنگ دخترکم، ٢ ساعت از روز نگذشته دلم هواشو میکنه و هی تصمیم میگیرم برم خونه از مهد بیارمش خونه و … فکر میکنم دچار افسردگی زمستانی شدم کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم از زویا پیر […]

ادامه متن
تگ ها :

سینما

قرار نبود بریم مسافرت ولی وقتی دو روز از تعطیلات گذشت و روز عید قربان تقریبا داشت تموم میشد و ما سه نفری تازه از پردیس سینماییه پارک ملت بیرون اومده بودیم و داشتیم روی برگای خشک قدم میزدیمو من داشتم  برای ماهی که برای اولین بار به یک سینمای سرپوشیده میرفت قسمتهایی از فیلم […]

ادامه متن
تگ ها :

شغل آینده

داشتم فکر میکردم که اینجا به جای اینکه وبلاگ دخترک باشه داره به وبلاگ من تبدیل میشه ، هر وقت دلم میگیره میام اینجا البته من خودم هم وبلاگ دارم اونم نه یکی چند تا ولی انگار اینجارو از همه بیشتر دوست دارم نمی دونم چرا پس اگر مطالب غیر مربوط به دخترک می ذارم […]

ادامه متن
تگ ها :

ادب کردن ما

جیگر مامان اگر بدونی دیروز که اومدی خونه و گفتی مامان امروز می خوام کمکت کنم (بنا به دستور خانوم معلم البته) و شروع کردی خونه رو مرتب کردن چه ذوقی کردیم دو تایی من و بابات و تو هی مرتب کردی البته به شیوه خودت و هی توضیح می دادی و ما هی ذوق […]

ادامه متن
تگ ها :

فرشته مهربون

سلام به همه دوستان مهربون خوبم که بهم سر میزنین ، خوشحالم که شماها رو حداقل هر جا که باشم از دست نمی دم البته اگر اینترنتمون قطع نشه گوش شیطون کر فرشته مهربون یکی از این روزا غروب یه بسته خوشگل گذاشت پشت در آپارتمان و این جیگر ما یه عالمه خوشحال شد و […]

ادامه متن
تگ ها :

این روزها…

ماهین امروز رفت مهد (پیش دبستانی) بعد از 13 روز کلی اصرار کردم که قبول کردن بره مهد  کلی قول دادم که به خدا خوب شده و این زخمها رو چون محکم نشستیم روی صورتش مونده ، ولی طفلکی خیلی شدید گرفت همینقدر بگم که روی گردنش جای انگشت گذاشتن نبود چند تاشم کنده شده […]

ادامه متن
تگ ها :

من…

چندوقت میشه که ننوشتم چراشو از من نپرسید که سرشارم از ندونستن ها. توی قطار نشستم و هم قطاریم مدام اذیتم می کنه. شاید خودشم چراشو ندونه. اما دلم نمی خواد این قطار به مقصد برسه. شایدم مجبور شدیم تو ایستگاه های مختلف پیاده بشیم. شایدم قطار از ریل خارج بشه وشایدم انقد کفری بشم […]

ادامه متن
تگ ها :

كاش…

اين روزها فقط مي نويسم. نپرسيد چي كه هنوز خودم هم نمي دونم. اما مي دونم كه مي نويسم. يعني بايد بنويسم. دوباره دانشگاه شروع شده و سيل كتابها و درسها داره مياد سمتمون. نظامي، مسعود سعد، صائب… اما جاي فروغ، اخوان، شاملو… واقعا تو ادبيات خاليه واقعا چرا؟ حيف نيست كه ما هيچوقت مفهوم […]

ادامه متن
تگ ها : ,

دلم تنگ شده است …

دلم بهانه ات را گرفته است … چند روزی میشود که بی تاب و بی قرار است … چند شبی میشود که حتی خواب تو را دیدن نیز آرامش نمیکند … تنها مونس و همدمم عکسی از توست که هر شب بر آن ساعت ها خیره میشوم و میبوسمش … و در آخر آهی از […]

ادامه متن
تگ ها :