نیمکره مغزی و لکنت زبان

من فقط در مورد لکنت زبان از قضیه ارجحیت دست استفاده کرده ام. تنها دفعه ای که این کار تجربی را به صورت رو در رو انجام دادم، با یک پسر بچه بود که می خواستم برای ایجاد موقعیت های انتخابی بیشتر به او کمک کنم. من به راحتی متوجه شدم که اگر او کاری را که به فرض باید با دست راست انجام دهد، با دست چپ انجام دهد، در آن صورت نمی تواند به طور همزمان صحبت کند، ولی بعد از انجام کار می توانست صحبت کند. اگر به طور همزمان صحبت می کرد، یا اگر انجام آن کار، هر دو ست او را مشغول می ساخت – به طوری که ناچار شود دائما از این نیمکرده مغزی به آن نیمکرده، تغییر حالت بدهد دچار مشکل می شد.

بچه ها در سنین بسیار پایین ایجاد اشارات چشمی می کنند که حاوی اطلاعات جالب توجهی است. این روزها موضوعی به نام عدم یادگیری را بر بچه ها تحمیل می کنند. بسیاری از عدم یادگیری در حقیقت، نتیجه عملکردهای نظام آموزش و پرورش هستند. به عنوان مثال، زمانی با یک عده از بچه هایی سر و کار داشتم که دیگران معتقد بودند نیمکرده های مغزی آنها با هم تلافی دارند، و حتی به من می گفتند: این عارضه ای است که در تمام دنیا وجود دارد. از من خواسته بودند که ببینم آیا تفاوتی از بابت اشارات و غیره بین این بچه ها و بچه های دیگر وجود دارد یا خیر. چیزی که من در مورد آنان فهمیدم این بود که آنها بچه هایی بودند که سعی داشتند کلمات را به صورت سمعی هجی کنند. وقتی از آنها می پرسیدم که مثلا “کلمه گربه را چگونه می نویسید؟” در خودشان فرو می رفتند و چشم هایشان به سمت پایین چپ حرکت می کرد. از آنها پرسیدم که داشتند چه می کردند و گفتند “صدای کلمات را جدا می کنیم” و این به خاطر آن بود که آنها یاد گرفته بودند به صورت آوایی هجی کنند. شما حتی یک کلمه ساده را نمی توانید به صورت آوایی هجی کنید.

ادراک و اندیشه در روانشناسی

در اینجا چه کسی می تواند خوب هجی کند؟ چه کسی تا حالا از بابت هجی کردن جایزه گرفته است؟ تو مثلا کلمه “ظهور” را چگونه هجی می کنی؟

زن: آن را می خوانم.

(به حاضران) او آن را می بیند، آن را می خواند و هر کلمه ای را که بگویید به همین ترتیب عمل می کند. (به زن) زمانی که کلمه “ظهور” را در ذهنیت مجسم کردی، به هر صورت می دانستی که املاء آن صحیح است. حالا جای ظ را با ذ عوض کن و به من بگو وقتی آن کلمه را که به جای ظ در آن ذ به کار رفته است می بینی؟ چه تغییری در احساست پدید می آید؟

زن: آن دیگر یک کلمه نیست.

پس آن دیگر کلمه نیست. چگونه می فهمی که نیست؟ در این باره چه احساسی داری؟

زن: این عمل، مابقی کلمه را تماما از صفحه ذهنم کنار می زند.

یعنی حروف جدا می شوند و پایین می افتند؟

زن: بله، آنها تقریبا تار و سپس ناپدید شدند.

در اینجا دو مرحله برای هجی کردن وجود دارد: اول توانایی تصویر سازی کلمه، و دو داشتن یک نظام برای بررسی درست بودن آن. سعی کن کاری برایم انجام دهی. آیا می توانی کلمه “خواستن” را ببینی؟ بسیار خوب، حالا جای “وا” را با “ا” عوض کن و به من بگو که چه اتفاقی می افتد.

زن: املاء آن فرق کرد و تبدیل شد به خاستن

(به حاضران) آیا هیچ یک از افرادی که نزدیک او بودند، متوجه شدند که او چه واکنشی از خودش نشان داد؟ او چه عملی انجام داد؟

یکی از حاضران: او تکان خورد.

 

منبع : هاکس لی

Posted in روانشناسی.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.