نویسنده کتاب محرکه درمانی، نام فرانک فارلی

وارد کالیفرنیا که می شوید می بینید که اکثر روان شناسان دارای برداشتهای حرفه ای متفاوتی هستند. به عنوان مثال، برای آن که ارتباط خوبی برقرار کنید باید مانند یک کارگر مزرعه لباس بپوشید. این تازه قانون اول است. قانون دوم این است که باید به هر کسی که یمر سید، او را محکم در آغوش بگیرید. دیوانه های آنجا همیشه به روان شناسان می خندند، زیرا آنها مجبورند کراوات ببندند! از نظر من، رفتار روان شناسان آن جا کاملا محدود و تک بعدی است. اشکالی که در بسیاری از قوانین حرفه ای – حالا چه انسانی، چه تحلیلی و یا هر چیز دیگری – وجود دارد این است که رفتار را محدود می سازند. هر زمان که بپذیرید “من فلان کار را انجام نخواهم داد”، مطمئن باشد که قادر به انجام آن کار نخواهید بود، خلاصه ما وارد همان اتاق واقع در بیمارستان ناپا شدیم، من جلو رفتم و پای آن دیوانه را لگد کردم، به طوری که توانستم یک واکنش سریع دریافت کنم. او از حالت جنون بیرون آمد، به هوا پرید و گفت “این کار را نکن!”.

نویسنده کتاب محرکه درمانی، نام فرانک فارلی

نویسنده کتاب محرکه درمانی، نام فرانک فارلی

نویسنده کتاب محرکه درمانی شخصی است به نام فرانک فارلی، و این کتاب یک نمونه واقعا عالی از تغییر لازم است. او کسی است که برای ایجاد و برقراری ارتباط، دست به هر کاری می زند. او یک بار با بیماری که چهار سال دچار جنون شیدایی بود کاری را به معرض نمایش گذاشت. او نشست و به آن زن نگاه کرد و با ملایمت به او هشدار که “می خواهم موهای تو را بکنم”. خوب البته آن زن دچار اختلال روانی فقط با حالت گیج و منگ نشسته بود. آن جا یک بیمارستان روانی بود و آن زن یک یونیفورم بیمارستانی پوشیده بود. فرانک فارلی دستش را جلو برد و از بالای قوزک پای او  یک مو کند. هیچ عکس العملی نشان نداد. سپس دستش را یک اینچ و نیم بالاتر برد و یک موی دیگر کند. باز هم هیچ عکس العملی نشان نداد. او یک اینچ و نیم دیگر هم بالاتر رفت و یک موی دیگر کند. ناگهان اوبا عصبانیت گفت “دستت را بکش کنار!”. اکثر مردم این کار را حرفه ای نمی دانند. ولی نکته جالب این جاست که برخی از این کارهای به ظاهر غیر حرفه ای، موثر واقع می شوند! فرانک می گوید که تاکنون هرگز مجبور نشده از زانو بالاتر برود.

زمانی در یک انستیتوی روانکاوی واقع در تگزاس سخنرانی کردم. قبل از آن که سخنرانی را شروع کنم، آنها سه ساعت تمام برایم تحقیقاتی را خواندند دال بر این که اصولا نمی توان به اشخاص دیوانه کمک کرد. سرانجام گفتم “دارم کم کم متوجه منظورتان می شوم. اجازه دهید ببینم درست فهمیده ام یا خیر. آیا شما سعی دارید به من بگویید که باور ندارید رواندرمانی، به صورتی که امروزه انجام می شود کار موثری باشد؟” و آنها گفتند “خیر، آنچه ما سعی داریم به شما بگوییم این است که از نظر ما هیچ نوع قالب رواندرمانی نمی تواند بر روی افراد شیزوفرنی موثر واقع شود”. من گفتم “خوب است! عجب متخصص هایی هستید! پس با این حساب ما باید باور کنیم که نمی توانیم به دیگران کمک کنیم و تازه ادعای روان شناس بودن هم داشته باشیم” و آنها گفتند “خوب، پس بیاید درباره افراد روانی صحبت کنیم. افرادی که در دنیای دیوانگان زندگی می کنند و …” و دوباره برگشتند. سرجای اولشان. من گفتم “بسیار خوب، شما چه نوع کارهایی بر روی این قبیل افراد انجام می دهید؟”. سپس آنها درباره تحقیقاتشان با من صحبت کردند و گفتند که چه نوع روانکاوی هایی انجام داده بودند. آنها هرگز هیچ کاری برای بیرون کشیدن واکنش از آن افراد نکرده بودند.

 

منبع : هاکس لی

 

Posted in روانشناسی.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.