مسیر حسی غیرکلامی را جایگزین مسیر حسی دیگری کنید

شیوه دیگر برای پیروی غیرکلامی این است که یک مسیر حسی غیرکلامی را جایگزین مسیر حسی دیگری کنید. به این کار آینه غیرمستقیم می گوییم.

آینه کاری غیر مستقیم نیز دو نوع است. یکی از آنها آینه کاری در مسیر حسی یکسان است. من می توانم با استفاده از حرکت دستم، حرکات تنفسی شما بالا یا پایین رفتن قفسه سینه را دنبال کنم. حتی اگر حرکت دست من بسیار خفیف باشد، ولی باز هم تاثیرگذار است. این عمل به اندازه آینه کاری مستقیم تهییج کننده نیست، ولی عمل قدرتمندی است. این عمل، جلوه ای متفاوت از مسیر حسی یکسانی حرکتی – لمسی را به کار می گیرد.

در نوع دیگر آینه کاری غیر مستقیم، مسیرهای حسی تغییر می کنند. به عنوان مثال، من در حین صحبت با شما، به نحوه تنفستان دقت می کنم و ضرباهنگ صدایم را با بالا و پایین رفتن قفسه سینه شما تنظیم می کنم. این نوع هم نوع دیگری از آینه کاری است.

مسیر حسی غیرکلامی را جایگزین مسیر حسی دیگری کنید

مسیر حسی غیرکلامی را جایگزین مسیر حسی دیگری کنید

اگر عمل پیروی را خوب انجام دهید، می توانید از طریق ایجاد تغییر در عملکردتان، شخص دیگری را به سوی رفتاری جدید هدایت کنید. یک نمونه آن، الگوب جایگزینی است که دیروز به آن اشاره کردیم. یعنی خودتان را با برداشتی که بیمار از جهان دارد، پیوند بزنید و سپس تمثال دیگری را جایگزین آن سازید.

پیروی و هدایت، الگویی است که تقریبا در همه کارهای ما مشهود است. این عمل اگر به نحو مطلوب و بدون نقض انجام شود بر روی هر کسی موثر خواهد بود، از جمله دیوانگان. یک بار به بیمارستان روانی ناپا واقع در کالیفرنیا رفتم. در اتاق نشیمن آنجا، بیماری حضور داشت که چندین سال بر روی یک نیمکت در آن اتاق نشسته بود. وضعیت بدن و سرعت نفس کشیدن او تنها وسیله ارتباطی بود که او در اختیار من می گذاشت. چشمهای او باز و حدقه چشمهایش گشاد بود. آن وقت من با زاویه ای در حدود چهل و پنج درجه روبروی او بر روی نیمکتی در کنارش نشستم و خودم را در وضعیت بدنی کاملا مشابهی با او قرار دادم و برای مدت چهل دقیقه با او به نفس کشیدن پرداختم. سرانجام پس از گذشت چهل دقیقه سعی کردم تغییر کوچکی در وضعیت تنفس خودم ایجاد کنم، و او نیز پیروی کرد. از این رو دریافتم که در این نقطه با او ارتباط برقرار کرده ام. من به جای آن که باعث آشفتگی و ایجاد شوک در او بشوم توانسته بودم پس از یک دوره زمانی، تنفسم را به آرامی تغییر دهم و او را نیز با خودم همراه سازم. سپس ناگهان با صدای بلند به او گفتم “هی! ببینم سیگار داری؟” او از روی نیمکت به هوا پرید و گفت “خدای من! این کار نکن!”.

 

منبع : هاکس لی

 

Posted in روانشناسی.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.