باران من باش….

بی تو و آبی عشقت من کویرم باران من باش برمن ببار ببار باران من به کویر قلبم نقطه ی پایان تمام اندوه من دلتنگیهایم را به باد خزان بسپار نقطه ی آغاز عاشقانه ترین اشکها ولبخندها عاشقانه لحظه هایم با عطر حضورت آمیخته باران من باش برمن ببار که اندوه شبانه ام را جز […]

ادامه متن

فاصله….

کاش فاصله ها نبود کاش ……………….. ومن امروز به این فاصله نفرین کردم که چرا جای تودر خانه ی چشمم خالیست که چرا بین من وتو این همه دیوار است که چرا کوه  ودشت ها فاصله اند ومن امروز به این فاصله نفرین کردم جای تودرقلب من است وچشم تر من خود گواه دل رسوای […]

ادامه متن

کمی تا قسمتی درد و دل

مثل همیشه سلام. یهو دلم خواست بنویسم.مثل همیشه…اما نه قصدم نوشتن داستانه نه فیلمنامه و نه نقد.البته از اولشم قرارم با خودم این نبود.قرار نبود که این وبلاگ یه وبلاگ هنری بشه و من توش فقط ارائه ی آثار داشته باشم و بس. حوصله ی گردوندن دوتا وبلاگ رو هم  نداشتم ( و البته وقتشو […]

ادامه متن
تگ ها : ,

نظر من درباره ی الی…

این نقد رو من زمانی که فیلم رو برای سومین بار دیدم نوشتم البته من 2 سانس رو با هم نشستم و تو یه روز 2 بار فیلم رو دیدم( تو سینمای بابلسر هرچقدر دلت می خواد می تونی بشینی) بعد از نوشتن این نقد و خوندنش توی انجمن داستان شهرمون خیلی نقد خوندم و […]

ادامه متن
تگ ها :

سفری برای تمام فصول

من یه 2 هفته ای تشریف برده بودم تهران و چون به سیستم درسترسی آنچنانی نداشتم نمی تونستم به روز کنم. این سفر بهترین سفری بود که به عمرم رفته بودم و خیلی هم بهم خوش گذشت.مهم ترین اتفاقی که برام افتاد و می تونم بگم بزرگترین شانسم تو این سفر بود جلسه ی نقد […]

ادامه متن
تگ ها : ,

اندر احوالات

واقعا ممنون از این همه محبت و احوال پرسی معمولا  وقتی یه سری فکر و استرس با هم سراغم میاد هنگ می کنم چاره ای نیست اینم جزئی از زندگیه دیگه واقعا برای ثبت نام ماهی-ن (مدرسه) دلم شور میزنه، اینکه آیا میتونم نزدیک اداره ثبت نامش کنم یا نه، جدا از این تابستون نزدیکه […]

ادامه متن
تگ ها :

نجوا

اینروزها پشت سر هم خبرهای مختلفی میشنوم ، از نوجوونای ١٧- ١٨ ساله (دختر یا پسر) از خانواده های محترم که معمولا تحت تاثیر م – و – ا- د –  یا حالا در حالت طبیعی دست به چه کارهایی زدن و چه عاقبتهایی که در انتظارشون نبوده … با خودم فکر میکنم خدایا این […]

ادامه متن
تگ ها :

بدو بدو

از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید مهم […]

ادامه متن
تگ ها :

کارتون های کودکی…خپل .باغ گلها

باغ گلها خپل گربه ی سیاه وسفید ملوسی که تنبلی از هیکلش میبارید خدایا خپل منوعاشق گربه ها کرده بود. عاشقش شده بودم. دوست داشتم بغلش کنم. ی چیزی بود که احساس میکردم تو وجودش خیلی دوست دارم. ی حسی مثل    بی خیال دنیا ی حسی مثل پشت پا زدن به همه چی همیشه ی […]

ادامه متن

برگ ریز….

برگم برگ سرخی توی زردی پاییز بی تومن برگم اسیر مرگم روب زوالم   نور عشق…. تنها بودم درخلوتی غمگین بی نور بی صدا حتی سایه ای هم نبود اضطراب بیکسی همپای ثانیه هایم بود بغض سالهای حسرت در گلو واشک روزهای بی عشق پیش رو نبض زمین در گلویم بود نبض زمان درچشمانم سایه […]

ادامه متن